انسانشناسی جنگ جنگ و تحول تربیت قبیلهای
انسانشناسی جنگ جنگ و تحول تربیت قبیلهای
نوشته: جاناتان هس - ترجمه: سیدمهدی فهیمی ـ بخش اول
این مقاله بنا دارد نقش جنگ را در جریان قبیلهای شدن پیش از تاریخ و محیط اجتماعی پیش از مستمعرگی مورد بررسی قرار دهد. تفاوت این مقاله با سایر مقالات، در توجهی است که به جنگ در شرایط باستان شناختی و ترجیحاً نسبت نوع قومنگارانه یا تاریخی ـ قومی آن کرده است؛ با درک و پذیرش بیماری کهنة«همزمان کردن» توسعه در برخورد با جنگ قبل از خود مختاری ایالت و با تاکید بیشتر بر نتایج جنگ در جامعه تا دلایل آن. البته هر دو این نگاهها در تجزیه و تحلیل باستانشناختی جنگ مزایایی دارند و معایبی. از بعد منفی، باستانشناسی بهره قابل توجهی در شرح جزئیات طرز رفتار فردی که در اولین مجال توسط شاهدان عینی و مردم نگاران به طور خاص فراهم میآید، دراختیار قرار نمیدهد؛ یعنی ما به طور وسیعی قادر به بررسی انگیزهها، نیت فردی، تشریح وقایع والگوهای طرز رفتار، روابط خویشاوندی و اغلب جنبههای روبنایی ایدئولوژی جوامع از دیرباز منسوخ نیستیم.
اما از جنبه مثبت، باستانشناسی قادر است بهمرور خاطرات ایام گذشته و فرهنگهای پیش از توسعه امپراتوری دولتهای اروپایی بپردازد. همان طور که مقالات «وایتهد»، «گیبسون» و «روبرچک» به وضوع نشان میدهند، حکومتهای استعماری به گونهای طاقت فرسا با جوامع بومی تصادم داشتند و راهبرد آنها جنگ بود. خارج از عامل نفوذ برخورد استعماری و بررسی سازمان اجتماعی آن، سیاستها و جنگ در دوران حکومت «دست نخورده» و موقعیت پیش از زد و خورد از نظر باستانشناسی،در مطالعه جوامع پیش از تاریخ، ضروری است. از دیگر مزایای بزرگ تجزیه و تحلیل باستانشناختی، توانایی معاینه تغییر الگوهایفرهنگی در سراسر دورههای طولانی تاریخ است. در حالی که مردم نگارانی همچون« چاکنون»که امکان مشاهده بیش از چند دهه از وقایع را ندارند، باستانشناسان به سوابق گستردهای از نظامهای فرهنگی، بیش از چند قرن دست یافتهاند.
قبیله در نحوه شکلگیری آن
قبل از شروع بررسی امکان نقش جنگ در جریان قبیلهای شدن، بد نیست به اختصار درباره تصور خود قبیله، مطلبی را مطرح کنم. اگر چه مدلهای مختلفی از سازمان قبیلهای وجود دارد و بسا که سودمندی یک نظریه کلیتر را از بین ببرد و تجزیه و تحلیل بقایای قبیله برای نشان دادن مرحله تکامل عمومی دوران قبل از توسعه دولت مفید است. قبیله عموماً بین«گروه» با به هم پیوستگی آزادانة سلسله مراتبی و نظام اقتصادی و سیاسی متمرکز قرارمیگیرد. در سادهترین شرایط، یک قبیله عبارت است از پیوند دادن شبکه اجتماعات متحد با پیوندهای سیاسی و اجتماعی و عموماً با زبان، ایدئولوژی و فرهنگ مادی مشترک. این اجتماعات در یک قبیله از نظر اقتصادی خود مختار هستند، از نظر سلسله مراتب سیاسی،سازماندهی نشدهاند.
دو مدل تحول قبیلهای ارائه شده است: یکی الگوی سنتی است که انسانشناسانی فرهنگی همچون «سروایس» و «سالیز» و« آدمز» ارائه کردهاند و دیگری مدل غیر سنتی که باستان شناسانی چون« براون» و «پالوگ» عرضه نمودهاند که توصیف سنتی، نقش علت و معلولی اولیه جنگ را در تحول قبیله لحاظ میکند؛ یعنی با وجود رشد جمعیت، در همان آغاز جایگیری خانگی، گروهها خودشان را در یک رقابت بر سرزمین و سایر منابع مییابند. در این موقعیت ها،واکنش گروهی که نیروهایش را با گروه دیگر پیوند میدهد، لابد بهتر است، تا آنجا که او قادر خواهد بود به طور همه جانبهای برای کمبود منابع مبارزه کند. بیرون از این محیط اجتماعی ـ فرهنگی رقابت آمیز، شکلی از فرهیختگی متفاوت وجود پیدا میکند؛ شبکهای از روستاهای تمرکز زدایی شده که در مواجهه با هم چشمی داخلی قبیله، یکدیگر را تسکین میدهند. در این موقعیت، جمعیتشناسی(رشد جمعیت) چیزی نیست که به تنهایی به ضرورت سازماندهی قبیله دامن بزند؛ شاید همین امرباعث شده جوامع پیشین رشد کرده و به سادگی گسترده و متفرق شوند.
هر چند وقتی در سایر امور برابری وجود دارد، همچشمی
می تواند به این ترتیب بهتر و بیشتر رواج داشته باشد و تقویت بشود. دوباره ممکن است حمله و دفاع خارجی نیازمند عوامل انتخابی حاکی از این باشد که انجام این پیمان و اتحاد میان گروهی برای آنها مهم بوده است. معمولا خط مشی خارجی قبیله صرفاً نظامی است. نگرش نظامی هم معمولا بنایش بر دفاع کردن است، واین یعنی وضعیت جنگ بین قبایل مجاور، تقریباً دائمی است. البته جنگ قبیلهای با این خصلت، بی سرانجام است. عملیات تهاجمی ضربهزدن و فرارکردن، تاکتیکهایی هستند که نسبت به فعالیت سیاسی یا تجاری ترجیح دارند واین از ضعف سازماندهی است.
از این گذشته، پیروزی حقیقی، خود شکست دادن دشمن برای بهرهوری از قبیله مغلوب است که به اندازه کافی بزرگ و مورد قبول فاتح نیست. به نظر میرسد بیرون راندن یا شبیخون زدن به دشمن خارج از اقلیم بی طرف یا از روی توسع، پیشکش دادن با او چندان مقبولیت ندارد. به این ترتیب گویی جنگ در حالی که جریان قبیلهای شدن سهم اصلی را دارد، نقشی دارد که ترجیحاً موجب تقویت همکاری و پیروزی صددرصد میشود. متحد کردن قبیله در آن زمان موجب میشد که موجودیت سیاسی بهوسیله مناسبات مختلف با همسایگان دشمن( یا دشمنان بالقوه) دچار گسست شود.
مدل دوم در توضیح چند و چون ساختن یک قبیله در حالی که همچنان برهمکاری تاکید میکند، بحث بروز کردن تقویت قبیلهای را پیش میکشد که در واکنش به هر عضو اجتماعی یا ریسکهای زیست محیطی است و جنگ ممکن است یکی از این خطر پذیریها باشد؛ اما به نظر نمیرسد که نیروی جدای از فرایندساختن قبیله به همان اندازه از حیث علت و معلولی مهم باشد.اساساً فکری که «براون» و« پلاگ» رواج میدهند، فقدان منبع و دیگر مشکلات محیطی است که ضرورتاً منجر به رقابت و مخاصمه میشوند. آنها از این بحث میکنند که به جای رویارویی با چنین مشکلاتی، بهتر است واکنش به همکاری و اتحاد بین اجتماعات محلی تشدید شود.
چیزهای دیگری وجود دارد که موازی هماند؛ مثل افزایش تراکم جمعیت یا کاهش ترک واحدهای مشترک مسکونی که به طور فزایندهای با کوچکتر شدن منطقه برای بهرهبرداری مستقیم،ارتباط دارد. تحت برخی شرایط محیطی ساختن چنین منطقه قابل دسترسی برای افزایش مکانی بهرهبرداری مستقیم در تضاد با بهرهمندی مشترک مادی واحدهای مسکونی مجاور است. انتظار نمیرود چنین افزایش محلی، افزایش بالقوه خطرپذیری هر جامعه محلی را به دنبال داشته باشد. اگر این افزایش محلی اتفاقی غیر قابل پیش بینی در چارچوب شبکه اجتماعی تا به حال وجود داشت، ما میتوانستیم این افزایش محلی مرتبط را درآن شبکه ببینیم. جایی که این خط مشی در ارتباط و همکاری پیشتر وجود داشته، انتظار نمیرود افزایش محیط زیستی محلی منجر به افزایش تقاضای یکپارچگی شود. به استثنای خروج از چارچوب و شرایط، دنبال کردن مسئله افزایش بیشتر به عنوان خط مشی حیاتی برای یکپارچگی که نتیجهاش بحث از فرایند انتخاب اولیه است، باید منجر به سامان دادن و رسمیت یافتن این افزایش باشد. از این رو به نظر میرسد افزایش همکاری، یکپارچگی و ارتباط بین جوامع، عملی در فرایندشکلگیری قبیله است. چشمانداز اخیر درباره قبیلهای شدن با مدل سنتی، به عنوان یکی از راهها فرق دارد.
اول اینکه نقش جنگ را نباید بزرگ کرد، دیگر اینکه عکسالعمل بین گروههای قبایلی به طرز چشمگیری از مدل بیشترسنتی رقابت و جنگ متفاوت است. توقعی که مدل«براون» و «پلاگ» ایجاد میکند، فقدان جنگ بین قبیلهای است و این ممکن است موجب افزایش نوعی واکنش مثبت بین واحدهای قبیلهای شود. به گونهای که تشکیل یک گروه قبیلهای بستگی به خویشاوندی با گروههای دیگر داشته باشد.
به این ترتیب مدل سنتی قبیلهای شدن صرفاً مستلزم افزایش یکپارچگی پیش تاریخی قبیلهای و سازماندهی اجتماعی (در مدل سروایس) و ایجاد توازن (سلسله مراتب ساختاری در مدل سالاین) نیست. و نیز شکلگیری حد و مرز اجتماعی حول و حوش قبیله است. این شکل گیری حد و مرز نتیجه منطقی و طبیعی تاکید کردن بر مفهوم جنگ در شکلگیری قبیله ای است. هر چند در مدلی که نشان دهنده روحیه همکاری است، فرایند شکلگیری حد و مرزی کاملا متمایز از تقویت یکپارچگی و هماهنگسازی دارد. از این رو فرایند قبیله ای شدن میتواند در فقدان شکلگیری نگرانی از حد و مرز قبیله ای روی دهد. از یک جهت درآن زمان امکان تشکیل یک سازمان قبیله ای فاقد واحد اجتماعی مجزا به همان راحتی وجود دارد که پیوند قبیله.
باستانشناسی قبیله
من در ادامه این مقاله بنا دارم به روند شکلگیری قبیله و نقش جنگ در این امر، با توجه به تربیت ما قبل تاریخی در جنوب غرب ایالات متحده آمریکا بپردازم؛ خصوصاً توسعه تکاملی پیش از تاریخ سرخپوستان«آناسازی» شمال غرب «آریزونا» در 1300میلادی سراسر قسمت شمالی جنوب غرب، شامل مطالعه منطقهای که حدوداً در سال 1300 و بخش وسیع آن تا بعد از زمان دستیابی اروپائیان به آن به حال خودروها شده بود. هر چند قبل از بحث درباره پایگاه اطلاعاتی ضروری است که به عملیاتی کردن مفهوم کلی قبیله و قبیله ای شدن، چنان که در سوابق باستانشناسی بتوان آنها را مورد شناسایی قرار داد، بپردازیم. از مدلهای مختلف قبیله ای شدن چند عنصر کلیدی را برای بررسی تحول سازمان قبیلهای در جوامع ما قبل تاریخی: عمل متقابل، فشارهای زیست محیطی و جنگ، می توان مورد بهرهبرداری قرار داد.
عمل متقابل
در بحث قبیلهای شدن، آنچه بین اعضای یک واحد قبیلهای رخ می دهد، افزایش کنش متقابل و خویشاوندی است. در سالهای اخیر،گروهی از اندیشمندان اقدام به اندازه گیری این کنش متقابل،با توجه به تغییر الگوها و سهم فرهنگ مادی الگوها در بین جوامع پرداختهاند(سبکهای طراحی سفالگری، انواع تیرها باته سه پهلو برای حملههای غافلگیرانه و غیره). از دیگر روشهای ارزیابی تغییر الگوهای عمل متقابل در فرایند قبیلهای شدن، دلایل نشاندهنده روحیه همکاری است. به نظر میرسد که افزایش ارتباط و تعلق خاطر قبایل را باید به مراتب وسیعتری از همکاری بین اعضای واحدهای قبیلهای احاله داد.
به این ترتیب باید در همه سطوح قبیله، فعالیتهای مشترک بیشتری شامل امور مربوط به تدبیر منزل، خویشاوندان نزدیک، اجتماعات، واحدهای قبیلهای کوچکتر وخود قبیله را مد نظر قرار داد. چنین فعالیتهایی باید در مقیاس کوچک، برنامههای کار اشتراکی یا موقعیت نواحی مرکزی کار یا بناهای آئینی را به نمایش بگذارد.
همکاری داخلی در محدوده یک قبیله، ممکن است واحدهای مختلف قبیله را از حیث اجتماعی و اقتصادی نیز وابسته به هم نشان دهد. در سطح بالاتری از یکپارچگی انتظار میرود اشکال سازمان قبیلهای احتمالاً وظایف اقتصادی و سیاسی را تقویت و به بخشهای مختلف واحد قبیلهای محول یا اعمال بکند. بدیهی است که آشکارا برای یکپارچگی و یکی شدن اعضای واحدهای یک قبیله، به همان اندازه از فعالیتهای سیاسی یا آئینی برای استحکام موقعیت اجتماعی استفاده شود.
تثبیت موقعیت اجتماعی این چنین به وسیله معماری اشتراکی یا مشارکت در انواع فعالیتهای گروهی در منطقه ممکن است مستقیماً، مرتبط با روش تولید، به نظر نرسد. به عنوان مثال میتوان بازارهای صوری واسمی یا بناهای اشتراکی غیر مذهبی (تالار اجتماعی شهرداری) را ذکر کرد. با مسئولیت اقتصادی یا تحکیم موقعیت میتوان در یک قبیله نوظهور، توقع سازگاری مسئولانه داشت، جایی که مباحثه در قبیله در مورد شرح وظایف منجر به افزایش تنش و به رقابت و جنگ با گروههای مجاور دامن زند. در چنین شرایطی محدودیت ذخیره سازی منابع و کار، به علاوه بهره ناچیز از تخصص، خود کفایی اقتصادی و موقعیت قبیله را به طور کلی بهبود میخشد. ذخیره مشترک منابع و کار از نظر باستانشناسی ممکن است نشان دهنده انبار کردن امکانات و برنامههای کار گروهی در سطح کوچک باشد. اموری همچون آماده سازی مزرعه، ابزارهای کنترل آب یا دیوارهای دفاعی و استحکامات.
در بحث تخصص شدن اقتصاد و ابزار فنی و حرفهای مربوط به تولید اقلامی همچون سرامیک و سنگ، میتوان پی برد که محدودیت وجود داشته است. تخصص در فعالیتهای ساختمان سازی، جنگ یا تولید غذا چیزی نیست که در این جوامع مرکزگریز و فاقد سلسله مراتب بتوان سراغ گرفت. مازاد تولیدی که تأمین کننده زندگی طولانی مدت و ترجیحاً به معنی پشتیبانی از اقشار اجتماعی ناپیوسته از پیشه وران، جنگجویان، کارگران و سرآمدان اقتصادی باشد؛ و این پایه از حرفهای شدن قبیله اختلاف فاحش دارد با جایی که درآن قرار دارد. تخصصی شدن کار و تشکیل طبقه پیچیده، از ویژگیهای جوامع به لحاظ سیاسی سازماندهی شده است.
در قبیله پیش ازتاریخ، تخصصی شدن اقتصاد با تجمع ابزار مفید و مخصوص خاکسپاری یا محل سکونت اقلیت کوچک جمعیت مشخص می شود؛ به عبارت دیگر، کثرت ساکنان و بحث خاکسپاری نباید با تفاوتهای اقتصادی بزرگ یا تخصصی شدن صنایعدستی شناسایی بشوند.شکل دیگری از عمل متقابل مورد مطالعه قرار گرفته،عمل متقابل بین اجزای سازنده یک مجموعه مختلف و حاکی از فرهیختگی قبیلهای است. «هس» بحث می کند از اینکه قبیله میتواند به شکل گروههای اجتماعی هرمی تصور شود، که هر بخش ازآن ضرورتی ندارد تابع دیگری باشد؛ اگرچه در نظام اجتماعی دارای نقشهای مختلفی هستند. برای نمونه، پایه ضروری خانوار و انواع فعالیتهایی که با اطمینان انجام میدهند،در حالی که عشیره یا خاندان او در سطح دیگری از فعالیتها هماهنگ شدهاند؛ ولی آخر تا ارتقای سطح قبیلهای تا نقطه اوج هرم. آنگاه هر سطحی از مهارت، مسئولیت نوعی از وظایف مختلف را به عهده میگیرد. بنابر یک تجزیه و تحلیل، سبک شئ دست ساز باید صراحتاً نشان دهنده کیفیت فعالیتهای سلسله مراتبی هر یک از اعضای واحدها در اجرای مشترک باشد. در نتیجه نوع فعالیت طبعاً باید نظیر: دوزندگی کردن، تغذیه یا آشپزی باشد که عمدتاً توسط اهل خانه اداره میشود و سایر امور همچون: ذخیره سازی غذا، کشاورزی یا عمل آوری مواد غذایی، پی گرفتن تراز گروه خویشان و خانواده نزدیک و همین طور ساختمان سازی، یا نگهداری معماری وامور دیگر از قبیل دنبال کردن ملزومات زندگی مردم نظیر: کنترل آب یا طرز برخورد آئینی،یا یکدست کردن اداره جوامع متنوع یا خرده قبیلهای ، و بالاخره فعالیتهای تهاجمی و دفاعی و پیگرفتن یکسان سازی قبیلهای .
بدون شک اجرای دقیق چنین وظایفی باید از قبیلهای به قبیله دیگر فرق کند؛ همانطور که ممکن است معیار انجام هریک متفاوت باشد. هر چند اگر یک مدل اصلی هرچند ابتدایی دقیقاً وجود داشته باشد، باید برای سایرین ملاک تمایز سطوح سازمانی و تفاوت انجام فعالیتهای هر یک قلمداد شود.
منبع: روزنامه اطلاعات